بالاخره اولین قدمهات رو برداشتی
ساعت 7 بعداز ظهر دیروز بود که یهویی دیدم دستت رو از شوفاژ جدا کردی و شروع کردی به راه رفتن پنج قدم برداشتی که من آنقدر جیغ و داد و خوشحالی کردم که نشستی منو نگاه کنی وگرنه بیشتر میرفتی بعد دیگه راحت راه می رفتی و کل هال و آشپزخونه رو می اومدی خدا رو شکر اصلا زمین هم نخوردی هر وقت می خواستی آروم می نشستی منم که کلی ذوق کردم تصمیم گرفتم یه جشن کوچولو بگیریم و کیک درست کردم اما بابایی دیر اومد و خیلی نگرانش شدیم با مامان جون و دایی مهدی رفتیم دنبالش دیدیم تو خونه جدیدمونه و داره هود نصب می کنه بهر حال پسر گلم خیلی برات خوشحالم امیدوارم همیشه تو راههای خوبی قدم برداری و همیشه قدمهات در جهت موفقیتت باشه ...
نویسنده :
فرشته و فاضل
13:29